غزل شهادت حضرت رقیه(س)
غزل شهادت حضرت رقیه
نوایی نوایی امون از جدایی
چشام تاره تاره بابا جون کجایی
خرابه شده کربلایی
ای بابا بابا
دلم خون خون دلم تنگه تنگه
هنوز داره یک شهر با بچت میجنگه
تو موهام پر از خورده سنگه
وقتی سرت و بر روی یک نیزه جا گرفت
شلاق هم سراغ من و عمه را گرفت
آن نیزه ای که زیر سر تو نشسته است
آخر تو را ز دست من و عمه ها گرفت
از شمر سهم مادریم را گرفته ام
یک پهلوی شکسته توان مرا گرفت
از بین نیزه پیر زنی گیسوی مرا
با بغض چند ساله ی تو بی هوا گرفت
با خطبه های عمه دلم قرص شد پدر
باید دهان عمه مان را طلا گرفت
چشم عمو به داد من و معجرم رسید
حیف از دو گوشواره که یک بی حیا گرفت
ادامه غزل فایل قبلی
از سنگ پشت بام سرم درد میکند
از ضجه های من صدا گرفت
گفتم دعا کند کمر زجر بشکن
با یک دل شکسته چه دیدی دعا گرفت
من هر قدر ناله زدم بیشتر زدند
از من نفس عدوی تو با ضرب پا گرفت
مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود
خواهم ببیوسم از لبت اما نمیشود
باشه کنج تنور و تشت طلا رفتی خونه ی ما نیومدی
منبع : وبلاگ شعر و سبک