اندوهت را می‏گذاری و می‏روی
ثانیه‏ های محنت‏ بارت، صفحات خیالم را می‏ سوزاند.

بر کتیبه ‏های سوخته می‏نویسمت و وجدان‏های بیدار جهان را به قضاوت می‏طلبم.

ناله‏ های کودکی‏ات، خاطر بادها را پریشان کرده است.

قناریان تنها، تاریک خرابه را به یاد می‏ آورند و می‏گریند.

پنجره‏ ها، کابوس‏های سیاهت را تب می‏ کنند.

خارها، پاهای برهنه‏ ات را جگرریش می‏ کنند.

می‏روی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامی‏گذاری. اندوهت را بر صورت خرابه می‏پاشی و می‏گذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.