آتش در حرم
پس از غارت خیمه ها، عمر سعد دستور داد خیمه ها را آتش زنند. امام سجاد علیه السلام براي حفظ جان زنان و کودکان فرمود
همگی به سوي بیابان پراکنده شوند. اهل حرم در حالی که فریاد می کشیدند، از خیمه هاي آتش گرفته بیرون دویدند. در این
میان، حضرت زینب علیهاالسلام نگرانِ حال امام سجاد علیه السلام بود؛ چون نمی توانست حرکت کند و از بیماري به خود می
پیچید.
بانوي بلند قامتی را کنار خیمه اي دیدم، در حالی که آتش در اطراف او زبانه می کشید، و او » : یکی از سربازان دشمن می گوید
نگران و پریشان به این سو و آن سو می رفت. گاه به آسمان نگاه می کرد و از شدت ناراحتی، دست هایش را به هم می زد و گاه
وارد خیمه می شد و بیرون می دوید. شتابان به سمت او رفتم و گفتم: چرا مثل دیگران فرار نمی کنی؟ گفت:در خیمه بیماري دارم
1«؟ که قدرت فرار کردن ندارد. چگونه او را تنها گذارم
در این میان دختر خردسالی را دیدم که دامنش آتش گرفته بود و با پریشانی » : حمید بن مسلم یکی دیگر از سربازان می گوید
فریاد می کشید و می دوید. به سویش رفتم تا آتش دامنش راخاموش کنم، ولی او که گمان کرد می خواهم به او آزاري برسانم، پا
به فرار گذاشت. به سویش دویدم، او را گرفتم و آتش دامنش را خاموش کردم. غریبانه در من نگریست و پرسید: اي مرد! راه
2«. نجف از کدام سمت است؟ گفتم: چرا می پرسی؟ گفت: آخر من یتیمم! می خواهم به قبر جدم علی علیه السلام پناه ببرم
. 1 . معالی السبطین، ج 2، ص 88
. 2 . تذکرة الشهداء، ص 358 ، برگرفته از: سوگ نامه آل محمدص، ص 380
همگی به سوي بیابان پراکنده شوند. اهل حرم در حالی که فریاد می کشیدند، از خیمه هاي آتش گرفته بیرون دویدند. در این
میان، حضرت زینب علیهاالسلام نگرانِ حال امام سجاد علیه السلام بود؛ چون نمی توانست حرکت کند و از بیماري به خود می
پیچید.
بانوي بلند قامتی را کنار خیمه اي دیدم، در حالی که آتش در اطراف او زبانه می کشید، و او » : یکی از سربازان دشمن می گوید
نگران و پریشان به این سو و آن سو می رفت. گاه به آسمان نگاه می کرد و از شدت ناراحتی، دست هایش را به هم می زد و گاه
وارد خیمه می شد و بیرون می دوید. شتابان به سمت او رفتم و گفتم: چرا مثل دیگران فرار نمی کنی؟ گفت:در خیمه بیماري دارم
1«؟ که قدرت فرار کردن ندارد. چگونه او را تنها گذارم
در این میان دختر خردسالی را دیدم که دامنش آتش گرفته بود و با پریشانی » : حمید بن مسلم یکی دیگر از سربازان می گوید
فریاد می کشید و می دوید. به سویش رفتم تا آتش دامنش راخاموش کنم، ولی او که گمان کرد می خواهم به او آزاري برسانم، پا
به فرار گذاشت. به سویش دویدم، او را گرفتم و آتش دامنش را خاموش کردم. غریبانه در من نگریست و پرسید: اي مرد! راه
2«. نجف از کدام سمت است؟ گفتم: چرا می پرسی؟ گفت: آخر من یتیمم! می خواهم به قبر جدم علی علیه السلام پناه ببرم
. 1 . معالی السبطین، ج 2، ص 88
. 2 . تذکرة الشهداء، ص 358 ، برگرفته از: سوگ نامه آل محمدص، ص 380
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 15:16 توسط خادم الرقیه
|