زبان دردمندي رقیه علیهاالسلام
هنگامی که آفتاب، بساطش را جمع می کرد، کاروانی مرکب از چهل شتر برهنه، به دروازه کوفه رسید، فرمان دادند که کاروان را
بیرون شهر نگاه دارند و فردا آنان را وارد شهر کنند. سپاهیان خیمه هاي خود را به پا می کنند و بساط غذا می گسترانند، ولی زنان
و کودکانِ گرسنه را در برهوت، گرسنه و بی سرپناه نگاه می دارند. بانوان در آن شب، کودکانِ خود را گرسنه می خوابانند و
صبح روز دوازدهم، دروازه شهر را می گشایند و سرها برفراز نیزه ها برافراشته می شود. 1
کودکان با حیرت، مردمی را که براي تماشا آمده بود، می نگریستند. سر بریده امام حسین علیه السلام را جلوي محمل حضرت
زینب علیهاالسلام می برند. حضرت از شدت اندوه سر خود را بر چوبه محمل می کوبد و خون از زیر مقنعه اش جاري می گردد.
سپس با اشعاري جان سوز، سر بریده برادر را مخاطب قرار می دهد و از بی سرپناهی کودکان سخن می گوید:
اي هلالی که وقتی به کمال رسیدي، به خسوف رفتی و پنهان گشتی.
اي پاره دلم! گمان نمی کردم چنین روزي و چنین مصیبتی را ببینم.
اي برادر عزیزم! با این دخترك خردسال خود سخن بگو که دلش از اندوه گداخته گشته است.
اي برادر! چرا آن دل مهربانت این قدر با ما نامهربان گشته است؟
برادر جان! چقدر براي یتیم خردسال تو سخت است که پدرش را صدا بزند، ولی پدر پاسخ او را ندهد. 2
رقیه علیهاالسلام نیز این اشعار جان سوز را که زبان دردمندي اش بود، می شنید و سر بریده پدر را خیره خیره تماشا می کرد.
. 1 . معالی السبطین، ج 2، ص 96
. 2 . نفس المهموم، شیخ عباس قمی، ص 221
بیرون شهر نگاه دارند و فردا آنان را وارد شهر کنند. سپاهیان خیمه هاي خود را به پا می کنند و بساط غذا می گسترانند، ولی زنان
و کودکانِ گرسنه را در برهوت، گرسنه و بی سرپناه نگاه می دارند. بانوان در آن شب، کودکانِ خود را گرسنه می خوابانند و
صبح روز دوازدهم، دروازه شهر را می گشایند و سرها برفراز نیزه ها برافراشته می شود. 1
کودکان با حیرت، مردمی را که براي تماشا آمده بود، می نگریستند. سر بریده امام حسین علیه السلام را جلوي محمل حضرت
زینب علیهاالسلام می برند. حضرت از شدت اندوه سر خود را بر چوبه محمل می کوبد و خون از زیر مقنعه اش جاري می گردد.
سپس با اشعاري جان سوز، سر بریده برادر را مخاطب قرار می دهد و از بی سرپناهی کودکان سخن می گوید:
اي هلالی که وقتی به کمال رسیدي، به خسوف رفتی و پنهان گشتی.
اي پاره دلم! گمان نمی کردم چنین روزي و چنین مصیبتی را ببینم.
اي برادر عزیزم! با این دخترك خردسال خود سخن بگو که دلش از اندوه گداخته گشته است.
اي برادر! چرا آن دل مهربانت این قدر با ما نامهربان گشته است؟
برادر جان! چقدر براي یتیم خردسال تو سخت است که پدرش را صدا بزند، ولی پدر پاسخ او را ندهد. 2
رقیه علیهاالسلام نیز این اشعار جان سوز را که زبان دردمندي اش بود، می شنید و سر بریده پدر را خیره خیره تماشا می کرد.
. 1 . معالی السبطین، ج 2، ص 96
. 2 . نفس المهموم، شیخ عباس قمی، ص 221
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 15:41 توسط خادم الرقیه
|